حفظ مفهومي كاربردي قرآن كريم
تربيت مربي حفظ مفهومي كاربردي قرآن كريم

 

گروه خبرنگاران افتخاري / الهام بلالی: فروشگاه اينترنتی كتب مورد نياز دوره‌های تربيت مربی حفظ مفهومی ــ كاربردی قرآن كريم راه‌اندازی شد.

به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا)، حسين همتی، مديرعامل مؤسسه حفظ مفهومی ــ كاربردی قرآن كريم گفت: در اين فروشگاه اينترنتی در حال حاضر محصولات دور‌ه‌های حفظ مفهومی ــ كاربردی قرآن كريم و كتب استاد «علی صفايی‌حائری» مورد عرضه قرار گرفته است كه به زودی ساير محصولات نيز افزوده خواهد شد.

همتی اظهار كرد: با توجه به معرفی كتب و منابع متفاوت در دوره‌های تربيت مربی و تربيت معلم قرآن كريم و عدم دسترسی بسياری از علاقه‌مندان به اين محصولات، فروشگاه اينترنتی كتب مورد نياز راه‌اندازی شد تا در اسرع‌وقت اين كتب در اختيار علاقه‌مندان قرار گيرد.

مديرعامل مؤسسه حفظ مفهومی ــ كاربردی قرآن كريم اظهار اميدوراری كرد كه در ماه‌های آينده تمام محصولات در بخش فروشگاه قرار گيرد و بخش پستی فروشگاه نيز آماده بهره‌برداری شود.


برای مشاهده فروشگاه اينترنتی كتب دوره‌های تربيت مربی حفظ قرآن اينجا كليك كنيد!

یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 10:28 ::  نويسنده : حسين همتي

خانواده بی تردید مهمترین نقش را در ایجاد و هدایت خلاقیت كودك دارد. فرزندان خلاق به آرامش روانی و اعتماد به نفس نیاز دارند

اشاره: همه ما اغلب با دیدن كودكانی كه رفتار قابل ملاحظه ای دارند،  از  آنها به عنوان كودكان نابهنجار یاد می كنیم، برخی از معلمان نیز با دیدن چنین دانش آموزانی،  بدون ارزیابی هوش و توان خلاقیت او،  برخوردهای نادرستی از خود نشان می دهند. البته این رویه در مورد پدر و مادران چنین فرزندانی هم صادق است. یكی از دوستان می گوید:  چند سال پیش در گفت وگو با یكی از پدران مراجعه كننده به كانون اصلاح و تربیت،  متوجه شدم كه پدری،  فرزندش را به خاطر شیطنت،  شوخ طبعی،  رفتار گاه احمقانه و در نهایت زبل بازی بر زمین كوفته بود،  به عبارت دیگر او با این عمل خود،  فرزند خلاق خود را ناخواسته به فرزند بزهكار مبدل كرده بود. چون فرزندش پس از این رفتارهای نابهنجار پدر،  دچار دگرگونی اساسی شده بود،  چرا كه از آن فرزند خلاقه با فكر مثبت دیگر اثری نبود. او باید این بار خلاقیت اش را در رفتارهای بزهكارانه دنبال می كرد؟
به راستی شما پدران و مادران و اولیای مدرسه ها،  چقدر با مقوله خلاقیت و ارتباط آن با یادگیری كودكان آشنایی دارید؟ مطلبی را كه «خانم نگین برات دستجردی»دراین مورد گردآوری كرده است،در ذیل می خوانید.
اگر چه تمدن و فرهنگ بشری نتیجه تلاش همه آدمیان در تمام دوران هاست، اما غنا و عظمت آن را مدیون گروه كوچكی از انسانها هستیم كه كاشف، مخترع، هنرمند یا متفكر نامیده می شوند. از كشف آتش تا اختراع رادیو و سفینه های فضایی، از نقاشی های دیواری در غارها تا آثار هنرمندانی نظیر كمال الملك و پیكاسو و از اولین آثار مكتوب تا نوشته ها و سروده های فردوسی و شكسپیر همه محصول كار و اندیشه جمع كوچكی از بشریت است. تمدن بشر مرهون اندیشه خلاق آدمی بوده و دوام آن نیز بدون بهره گیری از خلاقیت كه عالی ترین عملكرد ذهن انسان محسوب می شود ، غیر ممكن خواهد بود. عصاره خلاقیت غیرقابل پیش گویی بودن است.
 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : حسين همتي

 

۱. انتخاب نام و فامیل زیبا برای فرزندمان.

۲. به کودک و یا نوجوان خود مسئولیت بدهیم.

۳.سلام کردن به فرزندانمان چه کودک باشد و چه بزرگتر.

۴.نام کودک را با احترام ببریم مثل محمد آقا و فاطمه خانم و...

 ۵.وقتی که با آنها ملاقات می کنیم به آنهادست بدهیم و احوال پرسی کنیم.

۶.وقتی وارد جلسه ای یا مهمانی می شوند به آنها احترام بگذاریم و به آنها جا بدهیم.

۷. اگر بزرگان را به مراسمی دعوت می کنیم کودک آنان را هم به طور خاص دعوت کنیم.

۸.در مساجد و صفهای جماعت به آنها جا بدهیم و از صفهای جماعت بیرونشان نکنیم.

 ۹. هنگامی که به مرحله تکلیف رسیدند برای آنها در خانه جشن تولد بگیریم.

۱۰. هنگام نماز خواندن یک سجاده ای جدا برای کودک خود بیندازیم .

۱۱.اگر در جایی کار بدی انجام دادند نباید در جمع به او تذکر دهیم .

 ۱۲.به کودکان حق انتخاب بدهیم و از آنها نظر خواهی کنیم .

۱۳.در انجام تکالیف دینی و مدرسه ای او را مجبور نکنیم.

۱۴.از اشتباهات کوچکش چشم پوشی کنیم.

 (مواطب باشیم که زیاده روی نکنیم که باعث تکبر یا لوس شدن فرزندانمان نگردد)

چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 11:46 ::  نويسنده : حسين همتي
 شادی فضای خانه ی حضرت علی را پر کرده بود ٬حضرت فاطمه کنار همسرش ایستاده بود وبه بازی بچه هایشان چشم دوخته بودند. آن روز هم پیامبربه دیدن آنها رفته بودند.امام حسن وامام حسین که در آن زمان دو کودک خردسال بودند از دیدن پدربزرگشان خیلی خوشحال شدندپیامبربا حسن وحسین مشغول بازی شدند. بچه ها از سروکول پیامبر بالا می رفتند، بر پشت ایشان سوار می شدند و شادی می کردند.پیامبر هم اجازه می دادندکه آن دوکودک هر طور که دلشان می خواهد بازی کنند٬آنهارابر پشت خود سوار می کردندومی گفتند:”فرزندان عزیزمن!من اسب خوبی برای شما هستم شما هم سواران خوبی هستید.“

صدای خنده و شادی حسن وحسین یک لحظه قطع نمی شد. آنها با پیامبر مشغول بازی بودندکه صدای اذان بلند شد.

هروقت پیامبر به خانه ی علی می رفتند با حسن و حسین بازی می کردند.

 


ادامه مطلب ...
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : حسين همتي
یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود ، زیر آسمان آبی خدا ، در گوشه ای از جنگل زیبا آب گیری بود که در آن سه ماهی به رنگ های صورتی ، قرمز وسفید به خوبی و خوشی زندگی می کردند .
دوتا از این ماهی ها (صورتی – قرمز ) عاقل ، دوراندیش و با هوش بودند ولی ماهی سفید ساده و بی خیال بود.

اتفاقا روزی دوتا صیاد از کنار آب گیر گذشتند ، صدای جیرجیر گنجشکان جنگل ، آرامش آب گیر وحرکت ماهی ها توجه آن ها را به خود جلب کرد . بنا براین آنها مدتی را  در کنار آب گیر نشستند و استراحت کردند ، ناگهان  یکی از آنها گفت : چه ماهی هایی ، حتما خوشمزه هم هستند . فردا با تورو قلاب ماهی گیری برمی گردیم ؛ آنها را صید و نوش جان می کنیم . بعد رفتند .

ماهی ها این سخنان را شنیدن و شروع به جست و خیز کردند

ماهی صورتی که از همه باهوش تر و دانا تر بود و تجربه زیادی داشت گفت : دوستان من هرچه زودتر باید آب گیر را ترک کنیم و گرنه در دام می افتیم .



ادامه مطلب ...
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : حسين همتي

برادر کوچیکه همیشه به خودش می بالید که من پنچ پسر دارم و توپنچ دختر. وبرادر بزرگه از حرف برادرش ناراحت می شد.  یک روز برادربزرگه به برادر کوچکه گفت: مگه لیاقت و عرضه داشتن به دختر یا پسر بودن؟ اگه راست میگی بیا یک مسابقه بین یکی از بچه هامون بگذاریم هر کدوم که برنده شدند با لیاقت ترینند. قرار شود فردا دو برادر یکی از بچه هاشون رو بیارن به میدان شهرتا مسابقه برگزار بشه؟

مسابقه ی تیراندازی شروع شد. یک تیر دختر می نداخت و یک تیر پسر و بالاخره دختره برنده شد. اما عمو و پسر عمو نتیجه ی مسابقه رو قبول نکردن.

عمو بزرگه گفت : حلا که شما نتیجه ی مسابقه رو قبول ندارین بریم پیش یک قاضی تا بین ما قضاوت بکنه .رفتن پیش قاضی .

قاضی گفت:"من یک مسابقه بین این دختر و پسر می ذارم تا ببینم کدام یک از اینها با لیاقت ترینند. و این مسابقه بر این قراره که این دو بدون هیچ گونه امکاناتی برن به یک شهره دور و بعد از مدتی هر کدوم با سرمایه و امکاناتی که به دست می یارن برگردن. هر کدوم که بتونه سرمایه ی زیادی به دست  بیاره برندست." پسر عمو و دختر عمو قبول کردن و آماده ی سفر شدند .



ادامه مطلب ...
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:45 ::  نويسنده : حسين همتي

یکی بود،یکی نبود.درگوشه ای ازیک جنگل بزرگ برکه کوچکی بود. در کنار این برکه ، خرگوش ، آهو  ولاک پشت زندگی میکردند. آنها با هم زندگی خوب وراحتی داشتند. روزها هرکدام از آنها به دنبال کارخودش میرفت.شبهاهمه دورهم جمع میشدند، هرکدامشان چیزی تعریف میکرد و از جاهایی که رفته بود،می گفت. آهو از دشت های سبز حرف میزد.

خرگوش ازمزرعه می گفت وازهویج های شیرین و آبداری که درآنجا بود. لاک پشت از رودخانه صحبت می کرد؛از ماهی ها وخرچنگها و ماهیخوارها.خلاصه آنها باهم دوست بودند و در هرکاری به هم کمک  می کردند.

روزها و روزها گذشت، تا اینکه سروکله ی یک گوزن درجنگل پیدا شد. گوزن شاخهای بلند و شاخه شاخه ای داشت؛ مثل شاخه های یک درخت.

وقتی گوزن سرش را بالا می گرفت،انگار شاخه ی خشک درختی  را بالای سرش گرفته  بود. شاخ های گوزن برای حیوان های کنار برکه  جالب  و دیدنی بود.

آهو گفت:«چه شاخ های قشنگی داری!»

خرگوش گفت:«من که تا امروز چنین شاخ هایی ندیده ام.»

لاک پشت هم گفت:«هر حیوانی یک چیز قشنگ دارد.شاخ های گوزن  هم خیلی زیباست.»

این حرفها باعث شد که  گوزن  خودش را بهتراز دیگران بداند. کم کم گوزن به خودش مغرورشد.وقتی درجمع حیوان ها می آمد،کناردرختی می ایستاد  و شاخ هایش  را بالا می گرفت، یا کنار برکه  می ایستاد  و شاخ هایش را در آب نگاه می کرد و به دیگران اعتنایی نمی کرد.
وقتی هم می خواستند جایی بروند، می دوید و جلومی افتاد. سرش را بالا می گرفت و می گفت:«من که شاخهای زیبایی دارم،باید جلوتر بروم.»

کم کم،گوزن آنقدر خودش را بهتر از دیگران دانست که  حتی حاضر نبود در کنار بقیه باشد.او کمی دورتر از برکه در کناردرختی زندگی می کرد وبا هیچ کس حرف نمی زد.یک روز لاک پشت،پیش اورفت وگفت:«گوزن عزیز!درست است که شاخ های توزیباست؛ امااین نباید باعث غرور تو شود . هرحیوانی یک عضو قشنگ دارد. مثلاً چشم های آهو خیلی زیباست. پوست خرگوش نرم و سفید است و...»

ولی گوزن  گفت: «شاخ های من چیز دیگری است؛ هم زیباست  هم باشکوه! همه به شاخ های من حسادت می کنند.»

لاک پشت فهمید حرف زدن با گوزن بی  فایده  است و از آنجا  رفت.

چند روزگذشت، یک روزچند شکارچی به جنگل آمدند. آنها این طرف   و آن طرف گشتند وکنار برکه رسیدند.خرگوش آنها را دیدوفریاد زد: «شکارچی ها!فرار کنید!»
خرگوش و آهو و دیگران به سرعت دویدند و فرار کردند.

گوزن هم مثل بقیه شروع به دویدن کرد؛ اما کمی جلوتر، شاخ های  بلندش  لابه لای شاخه های درختی گیر کرد.گوزن هرکاری کرد.نتوانست خودش  را رها کند.اوکه خیلی ترسیده بود،فریاد زد: «کمک...کمک...!»

خرگوش وآهوولاک پشت صدای گوزن را شنیدند وایستادند.خرگوش نفس زنان گفت: «شما بروید به گوزن کمک کنید.من حواس شکارچی ها را پرت می کنم.»

بعد رفت و از دور خودش را به شکارچی ها نشان داد.آنها به دنبالش دویدند.خرگوش به طرف دیگری از جنگل رفت.دوید و دوید. ناگهان توی  یک لانه ی  زیر زمینی رفت و پنهان شد. آنجا لانه ی  دوستش بود.شکارچی ها مدتی این طرف و آن  طرف گشتند. بالاخره از پیدا کردن خرگوش ناامید شدند و رفتند.
لاک پشت وآهو به گوزن کمک کردند وشاخ هایش راازلابه لای شاخه های درخت آزاد کردند.خرگوش هم بعد ازمدتی نزد دوستانش برگشت. گوزن با خجالت سرش را پایین انداخت وگفت:«شاخ هایی  که اینقدر  به آنها مغرور بودم،نزدیک بود مرا به کشتن دهند.»
لاک پشت با مهربانی گفت:«حالا اینقدر ناراحت نباش.  گوزن جان!  شاخ های بدی هم نیستند.درس خوبی به تو دادند.»


 

  • هدف:آشنایی کودکان باویژگی ناپسنداخلاقی غرور  و خودخواهی
  • محاسن:به کودک نشان میدهد  که  با داشتن غرور باعث می شود که دیگران راازخود طرد کند.
  • نتیجه گیری:انسان نباید به داشته های خود مغرور شود.
  • پیشنهاد:از طریق یک نمایش کلاسی که هدف از آن را مغرور بودن تعیین کنیم،اما محتوای نمایش را به عهده ی کودکان بگذاریم تا کودکان،خود آثار سوءاین ویژگی ناپسند را به نمایش گذارند.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:41 ::  نويسنده : حسين همتي
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود سالها پیش توی جنگل بزرگ حیوانات و گیاهان به خوبی و خوشی با هم زندگی می کردند. اما بچه ها سه ، چهار روزی می شد که بارون نیومده بود و بنفشه خانم زیبا کم کم داشت خشک و پژمرده می شد دیگه نمی تونست سرش را بالا نگه داره و به خورشید خانم نگاه کنه یک دفعه به یاد تنها دوستش پروانه کوچولو افتاد و صداش زد پروانه کوچولو ، پروانه کوچولو  ، دوست خوب من کجایی ؟! پروانه کوچولو که تازه از خواب بیدار شده بود با شیندن صدای بنفشه خانم بال های قشگش رو باز کرد و چشماش را مالید و پرواز کرد اومد کنار بنفشه خانم و گفت سلام ، منو صدا کردی بنفشه خانم به سختی سرش را بالا گرفت و گفت سلام دوست خوب من ، پروانه کوچولو گفت چی شده ؟ چرا رنگت پریده ؟ مریض شدی ؟ بنفشه خانم گفت من خیلی وقت که آب نخوردم و تشنه ام دیگر نمی تونم به خورشید خانم نگاه کنم اگه می تونی برام آب بیار ، پروانه کوچولو کمی فکر کرد و گفت ولی از کجا ؟! بنفشه خانم چشماشو رو هم گذاشت و گفت نمی دونم ، تو دوست من هستی . کمکم کن خواهش می کنم پروانه کوچولو که خیلی بنفشه خانم را دوست داشت ازش خداحافظی کرد و رفت و رفت دشت و جنگل رو به دنبال آب گشت اما از آب خبری نبود . پروانه کوچولوی قصه ما خسته و غمگین روی یکی از شاخه های درخت کاج نشست و آهی کشید و گفت نتوانستم آب گیر بیارم حالا من چکار کنم آقا کاجه که صدای پروانه کوچولو رو شنید گفت چی شده پروانه کوچولو قشنگ چرا اینقدر ناراحتی اگه تنشه ای می تونی از قطره های شبنم برگ های من بنوشی ، پروانه کوچولو آهی کشید و گفت آقا کاج من تنشه نیستم دوستم بنفشه خانم پژمرده شده آخه اگه آب نخوره می میره من بهش قول دادم که براش آب ببرم ولی آب پیدا نمی کنم  آقا کاج گفت من هم تشنه هستم ولی من از گل ها قوی ترم می تونم تشنگی رو تحمل کنم آخه گل ها خیلی ظریف اند و بدون آب خشگ می شن بهتره تا دیر نشده بهش کمک کنیم پروانه کوچولو گفت من تمام دشت رو به دنبال آب گشتم اما بی فایده بود در همین حین آغا کلاغه که روی درخت نشسته بود و حرف های پروانه و کاج رو می شنید گفت سلام بچه ها من با خورشید خانم دوستم اون خیلی مهربونه حتما کمکون می کنه .

پروانه و کلاغ روی بلندترین شاخه کاج نشستند و به خورشید خانم سلام کردند خورشید خانم با مهربانی گفت سلام : کاری دارین ؟ آقا کلاغه همه ی ماجرا رو برای خورشید خانم تعریف کرد خورشید خاننم مهربون گفت ناراحت نباشین من سعی می کنم به دوستون کمک کنم . حالا برین و از بنفشه خانم مراقبت کنین تا من هم ببینم   می تونم کاری بکنم خورشید خانم در آسمان چرخید و اقا ابره رو صدا کرد و بهش سلام کرد و گفت ابر مهربون از تو و دوستات خواهش می کنم که ببارید شما باید کمک کنید تا جنگل بزرگ دوباره تازه و سر سبز بشه ، دوباره جون بگیره در همین هنگام ابر سفید به طرف دوستاش حرکت کرد و اونا رو با خبر ساخت بعد خورشید خانم آروم ، آروم پشت ابرها پنهان شد ابرها شروع به باریدن کردند . قطره های قشنگ بارون مثل مرواید روی زمین می ریختند و صدای شادی از  همه جای جنگل بلند می شد بعد از مدتی خورشید خانم از پشت ابرها بیرون اومد و بنفشه خانم که دوباره زیبا و جوان شده بود و همچنین پروانه کوچولو و آقا کلاغه و آقا کاجه همگی از اون و آقا ابره تشکر کردند ابر سفید گفت این کار به کمک همه ما انجام شد و ما با کمک و یاری هم تونستیم به بنفشه خانم و جنگل بزرگ زندگی دوباره ببخشیم بعد همگی به خاطر نجات بنفشه خانم و دوستی تازه شان جشن گرفتند بله بچه ها ی خوب جنگل بزرگ دوباره زیبا و سر سبز شده بود و همه با خوبی و خوشی در کنار هم به زندگی خود ادامه دادند .

 

  • محاسن:  این قصه با بیانی ساده و قابل درک برای کودکان نوشته شده است . و همچنین نشان می دهد آب مایه حیات است  .
  • پیشنهاد : کاش می شد این چنین داستان را با کودکان در کلاس اجرا کرد .
  • نتیجه گیری: کودکان می توانند با الگو قرار دادن این چنین داستان هایی حس همکاری و تعاون را نسبت به هم پرورش داده و با کمک هم مشکلات همدیگر را حل کرده و در صفا و صمیمیت در کنار هم زندگی خوبی داشته باشند .
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:39 ::  نويسنده : حسين همتي

در جنگلی بزرگ و  سر سبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی می کرد کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه ی برگ ها بنشیند وساز بزند و آواز بخواند جیرجیرک هیچ کاری را به اندازه ی آواز خواندن دوست نداشت مخصوصا" آن روزها که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه ی برگ ها واقعا" لذت بخش بود جیرجیرک هم کاری غیراز این نمی کرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یک لحظه هم استراحت نداشت ، او از صبح که بیدار می شد تا آخر شب کار می کرد بعضی وقت ها آن قدر خسته می شد که قبل از خوردن شام خوابش می برد جیرجیرک هر روز می دید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش می کرد وداخل لانه اش غذا ذخیره می کرد او همیشه با مسخرگی به مورچه می گفت :چرا این قدر کار می کنی این همه غذا را برای چه می خواهی تو خیلی حریص هستی !بیا مثل من زیر سایه دراز بکش واز زندگی لذت ببر

اما مورچه می گفت :نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا می توانم برای زمستانم غذا ذخیره کنم زمستان که از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی شود .بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک می گفت :  همسایه ی  عزیز بهتر است تو هم کمی به فکر زمستانت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیر جیرک اصلا"به این حرف ها گوش نمی داد و می گفت : غذا همیشه هست اما وقت برای ساز زدن همیشه پیدا نمی شود.

روزها گذشتند و سرانجام فصل برف و سرما از راه رسید مورچه ی  سیاه که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیا ل راحت داخل لانه اش نشسته بود واستراحت می کرد اما جیر جیرک تنبل نه لانه ای داشت نه غذایی او از گرسنگی داشت می مرد برای همین در خانه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن آن قدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمی توانم ساز بزنم مورچه با اخم به او گفت : آن موقع که روی برگ ها می نشستی و ساز می زدی باید به فکر این روزها می بودی وبعد در را به روی جیرجیرک بست و جیرجیرک خوش گذران وبی فکر گرسنه و خسته  در برف وسرما سرگردان شد و دیگر هیچ کس او را ندید.

 

  • هدف : آشنا ساختن بچه ها با صفات مسئولیت پذیری و تلاش و  کوشش در کارها و دور اندیشی .
  • محاسن : در این داستان مورچه که نما د یک موجود پیشتکار زیاد است که نتیجه کار تلاش  خود را می می بیند
  • معایب: در مواقع سختی باید به دیگران کمک کنیم و به فکر دیگران هم باشیم و نباید نقش یک موجود را پر رنگ ویک موجود را کم رنگ جلوه دهیم و جیرجیرک هم در جای خود ش مفید است .
  • نتیجه گیری : ما هم با الگو گرفتن از صفات خوب دیگران حتی حیوانات باید در کارها خود پشتکارو کوشش داشته باشیم .
  • پیشنهاد: برای یادگیری و درک بهتر کودکان ازاین گونه صفت ها می توان از شخصیت های واقعی استفاده کنیم .
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:29 ::  نويسنده : حسين همتي
در روزی از روزگاران قدیم زن فقیری بود که پسری به نام احمد داشت . این پسر به دلیل جثه کوچکش احمد کوچولو نام گرفته بود. احمد کوچولو برای مادرش بسیار عزیز بود. او اغلب روزها با دو ستا نش سرگرم بازی میشدو شبها با قصه های مادر به خواب می رفت. روزی دوستان احمد کوچولو تصمیم گرفتند به جنگل بروند تا برای مادرشان هیزم جمع کنند. آنها می خواستند احمد کوچولو هم با آنها به جنکل برود بنابراین نزد مادرش آمدند واز او خواستند تا اجازه دهد احمد کوچولو هم با آنها همراه شود. مادر احمد کوچولو گفت در صورتی اجازه میدهم که مواظب او باشید و تنهایش نگذارید. بچه ها پذیرفتند وهمگی باهم به سوی جنگل راه افتادند. وقتی به جنگل رسیدند احمد کوچولو پا ی درختی مشغول استراحت شد وبقیه بچه ها به دنبال جمع آوری هیزم رفتند.آنها چون به مادر احمد کوچولو قول داده بودند که تنهایش نگذارند بهمین دلیل برای احمد کوچولو هم هیزم جمع کردند.

 


ادامه مطلب ...
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:19 ::  نويسنده : حسين همتي
یکی بود یکی نبود درروزگاران قدیم مردی با همسروتنها پسرش زندگی میکرد او کارکاه آهنگری داشت و صبح تاشب در جلوی کوره ای پر از آتش کار میکرد تا شب نانی حلال به خانه ببرد و منت هیچ نامردی را نکشد . همسرش نیز در خانه زحمت میکشید واسباب راحتی شوهر وپسرش را فراهم میکرد.

پسر روز به روز بزرگتر میشد اما تبدیل شده بود به پسری تنبل که تا لنگه ظهر می خوابید و موقعی هم که بیدار میشد دائم دستور میداد واز مادرش می خواست تا همه آنچه را که می خواهد برایش مهیا کند .این وضع ادامه داشت تا اینکه یک روز پدر پیر اورا به نزد خود خواند واز او خواست تا به دنبال کار برود . اما پسر که تا آن روز طعم کار کردن را نچشیده بود و چون تنها فرزند پدرومادرش هم بود وتا به آنروز کسی از او کاری نخواسته بود ابروانش را در هم کشید وبا دلخوری گفت :من کاری بلد نیستم تازه،شما که سالم هستیدو تعدادمان هم که زیاد نیست و  پولی را که شما در کارگاه بدست می آورید به خوبی کفاف زندگیمان را میدهد پس چه لزومی دارد که من به سر کار بروم؟

پدر گفت: پسرم موضوع امروز نیست تو مرد شدی و چند روز دیگر باید خرج زندگی خودت را خودت درآوری .از طرفی ما هم که پیر شده ایم و چند صباحی از عمرمان باقی نمانده است.

فردا صبح پیرمرد اورا با خود به کارگاه برد تا به او کار یاد بدهد اما پسر ناز پرورده که تا آنروز جز حرارت غذا های مادر حرارتی را ندیده بود نتوانست در مقابل کوره داغ وپرازآتش تاب بیاورد بنابراین بدون اینکه کاری انجام دهد زود به خانه برگشت ومشغول استراحت شد.
 


ادامه مطلب ...
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:6 ::  نويسنده : حسين همتي
emdadi-chidan-va-barchidan

 
  • نام بازی: امدادی چیدن و برچیدن
  • نام محلی: امدادی چیدن و برچیدن
  • اهداف کلی:  تقویت روحیه ی تعاون و کمک رسانی ، آموزش مقررات
  • اهداف جزئی: چابکی و سرعت
  • تعداد بازیکن: شاگردان یک کلاس
  • سن بازیکنان: 9 الی 14 ساله
  • ابزار لازم: قطعات چوبی
  • محوطه بازی: یک محوطه ی باز (مانند حیاط مدرسه)

شرح بازی:

بازیکنان به دو گروه تقسیم شده و به موازات هم ، در دو ستون ، پشت خط شروع ، می ایستند. در مقابل و راستای هر گروه ستونی از فاصله ی 6 متری دایره هایی به قطر نیم متر که به اندازه ی یک متر از هم فاصله دارند رسم می گردد ، که تعداد آنها برابر تعداد بازیکنان است.
در کنار هر خط شروع تعدادی قطعه چوب (و یا توپ و سنگ و قوطی های حلبی) قرار دارند که تعداد آنها نیز برابر تعداد بازیکنان است.

با فرمان مربی نفرات اول هر ستون یکی از چوب های کنار خط شروع را برداشته و خود را با سرعت به دایره ی اولی روبروی ستون خود می رسانند و آن را داخل همان دایره ها قرار داده و به سرعت بر می گردند و دست خود را به دست نفر بعد از خود (نفر دوم) زده و در ته صف یا ستون جای می گیرند.

نفرات بعدی نیز به همان روال بازی را ادامه می دهند و با برداشتن چوبی از کنار خط و قرار دادن آنها در داخل دایره ی دوم و برگشتن و زدن دست بر دست نفر بعدی (نفر سوم) در ته صف جای می گیرند.

تا اینکه بالاخره تمامی چوبها درون دایره ها قرار می گیرند (یعنی : چیدن)

حال نوبت هر بازیکنی از هر ستونی که هست بایستی چوب داخل اولین دایره را با خود بیاورد و در کنار خط شروع بر زمین بگذارد و در ته صف قرار گیرد .

این عمل به ترتیب توسط نفرات هر گروه انجام می گیرد تا جائیکه کلیه ی قطعات چوب از داخل دایره ها جمع آوری گردد (یعنی : برچیدن)

این بازی نیز دارای مقرراتی است که ذکر آنها خالی از لطف نیست:

1- نفرات ستون بایستی همیشه در پشت خط شروع قرار گیرند.

2- تا نفر دونده دست بعدی را لمس نکرده ، حق حرکت ندارد.

3- قطعات چوب (یا سایر اشیاء) حتماً بایستی در وسط دایره ها قرار گیرند.

4- همیشه تعداد بازیکنان و دایره ها و قطعه چوب ها مساوی است.

  • نتیجه بازی: این بازی به دلیل دسته جمعی بودن جنبه ی اجتماعی دارد که وسیله ای خواهد بود برای کسب تجارب اجتماعی و رشد و ارتقاء نیروهای روحی و جسمی کودک یعنی : دقّت ، حافظه ، تجسّم ، نظم و ترتیب و چابکی و چالاکی .
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : حسين همتي
jorab-bazi

 
  • نام بازی: جوراب بازی
  • نام محلی: جورابین
  • اهداف کلی: تقویت قدرت تصمیم گیری، ایجاد روحیه ی همکاری و درک اهمیت مشورت
  • اهداف جزئی: پر کردن اوقات فراغت و به وجود آوردن محیطی صمیمی
  • تعداد بازیکن: محدودیتی ندارد
  • سن بازیکنان: محدودیتی ندارد
  • ابزار لازم: 10 عدد جوراب مردانه ی بزرگ و یک پوکه ی خالی گلوله و یا هر چیزی مانند آن
  • محوطه بازی: محدودیتی ندارد

 

شرح بازی:

 

10 جوراب مردانه بزرگ را به صورت دهانه باز، در دو ردیف 5 تایی می چینیم و یک پوکه را در کنار آنها می گذاریم، بازیکنان در دو گروه، طرفین جورابها می نشینند.

یکی از افراد گروهی، دو جوراب بر می دارد و پوکه را در داخل یکی از آنها قرار می دهد. اگر گروه مقابل آن را یافت، بازی را شروع خواهد کرد والّا آن یکی گروه شروع کننده ی بازی است. فردی از گروه اول یا شروع کننده، جورابها را پیش کشیده و دهانه هایشان را باز می کند و پوکه را طوری میان دست و انگشتهایش می گیرد که دیده نشود. سپس دستش را توی یکایک آنها – مانند کسی که داخل آنها را می کاود – فرو می کند و بیرون می کشد و در عین حال، پوکه را در داخل یکی جا می گذارد. نفرات گروه حریف با هوشیاری و تمرکز حواس، حرکت دستها و انگشتان او را زیر نظر دارند و در اندیشه ی تعقیب و یافتن پوکه هستند و در نهایت با مصلحت و مشورت، سردسته، یکی از جورابها را انتخاب کرده، برمی دارد و اگر جوراب حاوی آن چیز باشد، 10 امتیاز کسب می کنند و خیلی راحت کنترل بازی را در دست می گیرند و در حقیقت آنها دوباره پوکه را در داخل جورابها پنهان می کنند.

ولی اگر آن جوراب خالی باشد، بایستی از میان 9 جوراب باقیمانده ، جورابی را بردارند که خالی باشد، والّا 9 امتیاز از دست می دهند و ادامه بازی را به آنها وامی گذارند. حال اگر خالی بود بایستی از از 8 جوراب باقیمانده یک جوراب خالی دیگر را انتخاب کرده و بردارند.

... و بدین ترتیب بایستی در هر مقطعی جورابی را که فاقد پوکه باشد بردارند والّا به تعداد جورابهای باقیمانده امتیاز از دست می دهند و بازی را واگذار می نمایند.

البته این کار را تا زمانی که فقط 2 جوراب مانده باشد ادامه می دهند.

تا اینجا، گروهی که مخفی کننده بودند، همینطور نشسته اند و گروه دوم با مصلحت و مشورت، جورابها را یکی پس از دیگری انتاخب می کنند اگر در وهله ی اول نتواستند با انتخاب صحیح و پیدا کردن جوراب حاوی پوکه 10 امتیاز را کسب کنند، حال با هر احتیاط و حوصله ای، از 9 جوراب باقیمانده 7 تا را به طور صحیح یعنی خالی، انتخاب کرده و برداشته اند.

و اکنون دو گروه مقابل هم و 2 جوراب در وسط، یکی پر و دیگری خالی.

در این مرحله گروه دوم یا انتخاب کننده بایستی جوراب حاوی پوکه را انتخاب کنند و بردارند، تا برنده شوند و در دور بعدی، پوکه را داخل یکی از 10 جوراب مخفی کرده، بازی را بگردانند، همانند دور اول بایستی به جستجوی پوکه ی گمشده بگردند.

در خاتمه گروهی برنده است که میزان امتیازاتش را به 101، یا هر عدد قراردادی دیگر برساند.

 

  • نکات: این بازی اکنون، رایج ترین بازی و سرگرمی جوانان و نوجوانان منطقه کردستان می باشد و در شبهای زمستان و رمضان اجرا می شود، گاه دیده شده که جوراب بازهای روستایی به روستای دیگر دعوت می شوند و یک بازی چند شبانه روز به طول می انجامد.

 نتیجه بازی: فرد با انجام این بازی، ضمن دستیابی به اهداف قید شده، اهمیت نظم و مشورت و قدرت تجسم و حدس و پی آمد انجام اموری را که مورد تأیید و تحسین و یا انتقاد مردم باشد، عیان می کند.

دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : حسين همتي
ostad-va-shagerd

 
  • نام بازی: استاد و شاگرد
  • نام محلی: اوستا و شاگرد
  • اهداف کلی: ایجاد روحیه فداکاری، تقویت عضلات پا، تسریع در انجام عمل ها و عکس العمل ها
  • اهداف جزئی: ایجاد رقابت سالم و سازنده، آموزش نظم و ترتیب چالاکی و چابکی
  • تعداد بازیکن: حداکثر 40 نفر
  • سن بازیکنان: 9 الی 15 ساله
  • ابزار لازم: سه عدد توپ
  • محوطه بازی: محدوده ی مستطیل شکل به ابعاد 25×15 متر

 

شرح بازی:

بازیکنان را در دو گروه موازی و مساوی مطابق شکل در محوطهی مستطیل شکل آرایش می دهیم به طوری که فاصله ی تقریبی دو گروه از یکدیگر 20 متر باشد.
افراد هر گروه را از یک تا آخرین نفر، شماره گذاری می کنیم به گونه ای که نفر اول هر گروه، مقابل نفر آخر گروه دیگر قرار گیرد.

ostad-va-shagerd2سپس توپ ها را مطابق شکل در میدان قرار می دهیم (یکی را وسط میدان و دو تای دیگر را در سه متری گروه ها قرار می دهیم و توپ نزدیک به هر گروه، متعلق به گروه مقابل است). حال مربی با یک نفر به عنوان هدایت کننده ی بازی در محوطه می ایستد و شماره ای را ذکر می کند، مثلاً: 8

بلافاصله بازیکنان شماره 8 هر دو تیم با سرعت به طرف توپ خودشان می دوند تا آن را با دست لمس کنند، هر کدام زودتر این کار را انجام داد، استاد و آن دیگری شاگرد است.

اکنون دو بازیکن در کنار توپ وسط قرار می گیرند. استاد یک سری حرکات نرمشی و نمایشی از خود ارائه می دهد که شاگرد مجبور به تقلید از حرکات اوست.

ناگهان استاد از غفلت شاگرد استفاده کرده و توپ وسط را از زمین برداشته و به طرف گروه خود می دود.

اگر شاگرد نتواند قبل از رسیدن استاد به دو متری گروهش که قبلاً با خط مشخص شده است او را با دست لمس نماید، استاد یک امتیاز کسب کرده است ولی چنانچه اگر شاگرد موفق گردید او یک امتیاز کسب می کند.

در خاتمه گروهی که سریعتر مجموع امتیازاتش را به عدد مشخصی که قبلاً تعیین کرده اند برساند، برنده شناخته خواهد شد.

 

  • نکات: در بعضی مواقع ممکن است استاد و شاگرد چندین بار به تعقیب یکدیگر بپردازند تا آخر الامر امیاز به یک از گروه ها تعلق بگیرد.
  • نتیجه بازی: این بازی چون یک بازی دسته جمعی است، نظم و ترتیب را آموزش می دهد و حس تلاش و مقاومت در راه رسیدن به پیروزی را بیدار می نماید.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : حسين همتي
darya-va-mahi

 

  • نام بازی: دریا و ماهی
  • نام محلی: دریا و ماهی
  • اهداف کلی: چابکی و چالاکی و سرعت در انجام عمل ها و عکس العمل ها
  • اهداف جزئی: تقویت نیروی جسمانی
  • تعداد بازیکن: 21 نفر
  • سن بازیکنان: 10 الی 15 ساله
  • ابزار لازم: ندارد
  • محوطه بازی: یک زمین مربع شکل به ابعاد تقریبی 20 × 20 متر

 

شرح بازی:

 

اولاً یک نفر که بایستی از لحاظ سنی و اندام بالاتر از بقیه باشد به عنوان کوسه ماهی انتخاب می گردد و در وسط زمین بازی مربع شکل مستقر می شود.

سپس بقیه ی بازیکنان (20 نفر) به چهار دسته ی پنج نفری تقسیم و در چهار گوشه ی زمین مربع شکل قرار می گیرند.

زمین بازی به عنوان دریا و اعضاء هر گوشه یا هر گروه نقش ماهی ها را بازی می کنند که هر کدام از گروهها اسمی برای خود دارند.

قزل آلا ، کفال ، آزاد ، سفید و ...

کوسه ماهی در وسط دریا راه می رود و اسم هر گروهی را بر زبان می آورد (مثلاً ماهی سفید) ماهی های سفید در وسط زمین بازی یا همان دریا ، به کوسه ماهی می پیوندند.

کوسه ماهی در حالی که روی پنجه ها راه می رود و تمام بن خود را بالا می کشد می گوید : دریا آرام است! ماهی ها توأم با تقلید حرکات او می گویند : دریا آرام است.

کوسه ماهی با همان حالت : دریا طوفانی است.

ماهی ها باز با همان حالت : دریا طوفانی است.

ناگهان کوسه ماهی با صدای بلند فریاد می زند: مدّ آمد ، مدّ آمد. با شنیدن این کلمه بچه ها یا ماهی های همان گروه با حرکتی سریع خود را به گوشه یا پناهگاهی که متعلق به خودشان است می رسانند و کوسه ماهی نیز سعی بر این دارد که آنها را از پشت بزند و ماهی ها نیز تلاش می کنند که او را با جای خالی دادن بفریبند و گرفتارش نشوند.

ماهی هایی که توسط کوسه ماهی لمس و یا گرفتار شده اند، کنار می ایستند و وقتی با همه ی گروهها این بازی تکرار شد، ماهی های کنار گذاشته شده از همه ی گروه ها، در شروع دور دوم بازی به کوسه ماهی می پیوندند و با او همکاری می کنند تا ماهی های بیشتری را گرفتار کنند.

در پایان دور سوم و یا چهارم، گروهی که افراد بیشتری از آنها باقی مانده باشد، برنده محسوب می گردد.

 

  • نتیجه بازی: با انجام این بازی، چون بچه ها در موقعیت های متفاوتی قرار می گیرند و مبادرت به انجام حرکات مختلف بدنی می کنند، روحیه ی اجتماعی بودن و قدرت تجسم و اجرای حرکات تقلیدی را بالا می برند.
درباره وبلاگ

سلام خيلي خوش آمديد من در اين وبلاگ قصد دارم تدريس هاي روزانه خودم در زمينه تدريس قرآن به مربيان و معلمان را قرار دهم اميدوارم مفيد باشد. لطف كنيد و نظرات خود را براي من ارسال نماييد.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حفظ مفهومي كاربردي قرآن كريم و آدرس quran12.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 261
بازدید کل : 85293
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->